داریم میریم رامسر

به لطف حق و با همکاری دوستان و تلاشهای بنده حقیر قراره که انشاالله از 30 بهمن تا 2 اسفند به همراه چند تن از دوستان هم رشته ای برای شرکت در جشنواره راهنمایان گردشگری ایران که امسال در شهر زیبای رامسر برگزار میشه حضور پیدا کنیم .

جا داره که اینجا از همکاری دوستان عزیزمون:

آقای آرش نورآقایی

آقایان شاکری و رزاقی ( مدیریت و کارشناس مسئول واحد گردشگری، سازمان میراث فرهنگی گنبدکاووس)

و بالاخره آقای خسروی  ریاست دانشگاه که کلی هوای مارو داشتن و برای حضور در این جشنواره به ما کمک کردن تشکر کنم .

قدردانی وتشکر

سلام به دوستان 


برخلاف رویه معمول خودم که کلاً توکار انتقادم، و پوزش از خوانندگان مارِسا و به دلیل اینکه به بعضیا که میگن فقط ساز مخالف زدن و انتقاد سازنده کردن بلدم، نشون بدم که اینطور نیست و اگر از هر کسی که کار خوب و سازنده ای انجام بده بلدم تعریف هم بکنم، بخاطر گل روی بعضی از بزرگان و دوستان چند تا از مطالب این وبلاگ رو حذف می کنم.



علت درس نخواندن دانشجویان ایرانی کشف شد!

۱) در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است.بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا'' 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را می طلبد که جمعا'' 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.

5) طبیعتا'' 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز می شود. پس 96 روز باقی میماند.

6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است.این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خوداختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.

8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.

9) در سال شما 10 روز را به بازی می گذرانید. پس 6 روز باقی میماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است.

11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

12) 1روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!

نتیجه ی اخلاقی: پس یک دانشجوی نرمال نمیتواند درس بخواند‬

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست 


این چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست

حکایت سفر شاهزاده ای از خود به خدا

در 500 سال قبل از میلاد مسیح شاهزاده ای در هند زندگی میکرد به نام ” سیذار تا گوتاما ” که فرزند شاه ” سیدو داتا ” بود و او برای سیذارتا سه قصر ساخته بود تا در هر فصل در یکی از آنها زندگی کند و خدمتکارانی را برای تو گمارده بود که حداکثر معدل سن آنان 30 سال بود .

سیذارتا با یکی از زیباترین دختران سرزمینش ازدواج کرد ، آنها فرزندی یافتند که نامش را ” راهولا ” به معنای زنجیر نهادند . سیذارتا آدمی بود بی درد ، مرفه و حرکت وجودی اش همیشه در مسیر افقی زندگی ( خور ، خواب ، خشم و شهوت ) در حرکت بود ، ولی همیشه چیزی در وجودش می جوشید و نجوا میکرد که : سعادت حقیقی و ماندگار چیست ؟ این زندگی چون زنجیر است که مرا اسیر کرده است ، می خواهم رها باشم و به دنبال سعادت حقیقی بروم و ببینم سعادت کجاست ؟ و چگونه به دست می آید ؟ تا اینکه یک روز ، پنهانی از قصر بیرون آمد ، دید مردی با عصا راه می رود . پرسید : چرا او این قدر خمیده است و با عصا راه می رود ؟ گفتند : او پیر است . پرسید : پیری چیست ؟ برایش توضیح دادند ( زیاد مستخدمین شاهزاده همیشه از یک معدل سنی فراتر نبودند ) در نتیجه او پیری را نمی فهمید !

روز دیگر از قصر بیرون آمد دید دو نفر زیر بغل کسی را گرفته و او را لنگان لنگان راه می برند . سوال کرد : این چیست ؟ جواب دادند : این شخص بیمار است ! پرسید : بیماری چیست ؟ برایش توضیح دادند .

روز دیگر که از قصر بیرون آمد . مردی را دید که در صندوق چوبی گذاشته و او را سوار بر دست می برند . پرسید : چگونه است حال این مرد ؟ در جواب گفتند : او مرده است . پرسید مرگ چیست ؟ گفتند : مرگ قدرت مطلقی است که همه را به آغوش می گیرد ، بدون زمان مشخص ! پرسید : حتی به سن و سال افراد هم توجه میکند ؟ گفتند : نه .

سیذارتا گوتاما – شاهزاده هندی – بر خود لرزید و گفت : اگر بیماری و مرگ هر لحظه در کمین است و پیری آرام آرام از راه می رسد ، چه حاصل از این زندگی که به خور و خواب بگذرد !

بلافاصله قصر را ترک کرده ، به زیر درخت سیبی در خلوت تپه ای خرامید و برای همیشه زندگی اشرافی خود را بدرود گفت و به اعتکاف و تفکر پرداخت . دیر زمانی نگذشته بود که به قله رفیع آگاهی و اشراق رسید و پرامونش را شاگردانش فرا گرفتند . سپس در چکاد تپه ی سبز آگاهی و زیر سایه ی درخت تفکر چنین سرود :

جهانی جاودان و بی پایان از ( هستی مطلق ) وجود دارد که ما تجلیات جسمانی گذرای آن هستیم و ما در این مرحله و موقعیت ، دستخوش فریب ، وسوسه ، درد ، رنج ، بیماری و مرگ هستیم . اما با کسب معرفت و کوشش برای درست زیستن و تمرکز جهت به فرمان درآوردن جان و تن می توانیم از تسلط دنیای مادون رها شویم و میراث خوبی از جهان معنوی برای تولدهای بعدی خود بجا گذاریم !

به این بهانه ، پیروانش – شاهزاده سیذارتا گوتوما – را ” بودا ” به معنای ( از خواب بیدار شده ) یا ( به حقیقت دست یافته ) نامیدند .

 

آن گاه بودا در طول تاریخ ، تندیس آگاهی انسان شد !


فرگون بانو هیچ خدمتکاری نداشت

فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه .

در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت :
فرگون زیبا! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟

بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم !
آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟!
فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آن ها را به خدمت بگیرم .
زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و
من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیش تری به آن ها نرسد .
زن دیگری می پرسد : مگر پیش تر چه آسیبی دیده اند ؟
فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیارشان ! این بزرگ ترین آسیب است .
آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند .

مزرعه کوچک من

سلام به همه

تصاویری که می بینید بوته های هندوانه هائیه که امسال تو یه گوشه از باغچه خونه کاشتم، البته  از قیافش معلومه از نوع هندوانه های اترک باشه که متعلق به همین منطقه هم هست .








داستان عشق

پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را "ابر نیمه تمام" گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر نزد شیوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شیوانا از "ابر نیمه تمام" پرسید:" چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!"
پسر گفت:" هرجا می روم به یاد او هستم. وقتی می بینمش نفسم می گیرد و ضربان قلبم تند می شود. در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و بر این باورم که می توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم!"
شیوانا گفت:...

" اما پدر او آشپز مدرسه است و دخترک نیز مجبور است به پدرش در کار آشپزی کمک کند. آیا تصور می کنی می توانی با کسی ازدواج کنی که برای بقیـه همکلاسی هایت غذا می پزد و ظرف های غذای آنها را تمیز می کند."
"ابرنیمه تمام" کمی در خود فرو رفت و بعد گفت:" به این موضوع فکر نکرده بودم. خوب این نقطه ضعف مهمی است که باید در نظر می گرفتم."
شیوانا تبسمی کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر و التهابی گذرا بیش نیست و بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!"
دو هفته بعد "ابر نیمه تمام" نزد شیوانا آمد و گفت که نمی تواند فکر دختر آشپز را از سر بیرون کند. هر جا می رود او را می بیند و به هر چه فکر می کند اول و آخر فکرش به او ختم می شود." شیوانا تبسمی کرد و گفت:" اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و دستانش به خاطر کار، ضخیم و کلفت شده است. به راستی بد نیست که همسر تو فردی چنین زشت و خشن باشد. آیا به زیبایی نه چندان زیاد او فکر کرده ای! شاید علت این که تا الان تردید کرده ای و قدم پیش نگذاشته ای همین کم بودن زیبایی او باشد؟!" پسر کمی در خود فرو رفت و گفت:" حق با شماست استاد! این دخترک کمی هم پیر است و چند سال دیگر  شکسته می شود. آن وقت من باید با یک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!"
شیوانا تبسمی کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر است و التهابی گذرا بیش نیست پس بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!"
پسرک راهش را کشید و رفت. یکی از شاگردان خطاب به شیوانا گفت که چرا بین عشق دو جوان شک و تردید می اندازید و مانع از جفت شدن آنها می شوید. شیوانا تبسمی کرد و پاسخ داد:" هوس لازمه جفت شدن دو نفر نیست. عشق لازم است و "ابر نیمه تمام" هنوز چیزهای دیگر را بیشتر از دختر آشپز دوست دارد."
یک ماه بعد خبر رسید که "ابر نیمه تمام" بی اعتنا به شیوانا و اندرزهای او درس و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسری خود انتخاب کرده است و چون شغلی نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام شده است.
یکی از شاگردان نزد شیوانا آمد و در مقابل جمع به بدگویی "ابر نیمه تمام" پرداخت و گفت: " این پسر حرمت استاد و مدرسه را زیر پا گذاشته است و به جای آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزی رفته است. جا دارد او را به خاطر این بی حرمتی به مرام عشق و معرفت از مدرسه بیرون کنید؟!"
شیوانا تبسمی کرد و گفت:"دیگر کسی حق ندارد به کمک آشپز جدید مدرسه "ابر نیمه تمام" بگوید. از این پس نام او "تمام آسمان" است. اگر من از این به بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از "تمام آسمان" بپرسید. همه این درس و معرفت برای این است که به مرحله و درک "تمام آسمان " برسید. او اکنون معنای عملی و واقعی عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است."

انتخاب درست

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهر گفت:« چه خوب، ثروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

دل خوش ازآنیم که حج میرویم‏

دل خوش از آنیم که حج میرویم

 

غافل از آنیم که کج میرویم

 

کعبه به دیدار خدا میرویم

 

او که همینجاست کجا میرویم


حج بخدا جز به دل پاک نیست


شستن غم از دل غمناک نیست


دین که به تسبیح و سر وریش نیست


هرکه علی گفت که درویش نیست


صبح به صبح در پی مکر و فریب


شب همه شب گریه و امن یجیب

 

ادامه مطلب ...