وصیت نامه قابوس ابن وشمگیر

چنین گوید جمع کننده این کتاب پندها، الامیر عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابس بن وشمگیر، با فرزند خویش گیلان شاه. بدان ای پسر که من پیر شدم و ضعیفی و بی نیرویی و بی توشی بر من چیره شد و منشور عزل زندگانی را ا ز موی خویش بر روی خویش کتابتی همی بینم که این کتابت را دست چاره جویان بستردن نتواند. پس ای پسر چون من نام خویش را در دایره گذشتگان یافتم روی چنان دیدم که پیش از آنکه نامه عزل بمن رسد نامه ای دیگر در نکوهش روزگار و سازش کار و بیش بهرگی جستن از نیک نامی یاد کنم و ترا از آن بهره کنم بر موجب مهر خویش، تا پیش از آنکه دست زمانه ترا نرم کند تو خود بچشم عقل در سخن من نگری فزونی یابی و نیک نامی در دو جهان، و مبادا که دل تو از کار بستن بازماند که آنگه از من شرط پدری آمده باشد؛ اگر تو از گفتار من بهره نیکی نه جویی و جویندگان دیگر باشند که شنودن و کار بستن نیکی غنیمت دارند و اگرچه سرشت روزگار برانست که هیچ پسر پند پدر خویش را کاربند نباشد، چه آتش در دل جوانان است از روی غفلت پنداشت خویش ایشان را بران نهد که دانش خویش برتر از دانش پیران بینند، و اگرچه این سخن مرا معلوم بود مهر پدری دل سوزگی پدران مرا نگذاشت که خاموش باشم؛ پس آنچه از موجب طبع خویش یافتم در هر بابی سخنی چند جمع کرده و آنچه بایسته تر بود و مختصرتر درین نامه نبشتم.

اگر از تو کاربستن خیزد خود پسندیده آمد و الا من آنچه شرط پدری بود بجای آورده باشم که گفته اند که: بر گوینده جز گفتار نیست چون شنونده خریدار نیست جای آزار نیست.
و بدان این پسر که سرشت مردم چنان آمد که تکاپوی کند تا از دنیا آنچه نصیب او آمده باشد بگرامی تر کس خویش بماند و نصیب من از دنیا این سخن گفتن آمد و گرامی تر کس بر من تویی. چون ساز رحیل کردم آنچه نصیب من بود پیش تو فرستادم تا خودکامه نباشی و پرهیز کنی از ناشایست و چنان زندگانی کنی که سزای تخمه پاک تست که ترا ای پسر تخمه بزرگ و شریفست و زهر دو طرف کریم الطرفینی و پیوسته ملوک جهانی: جدت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر بود که نبیره آغش وهادان بود و آغش وهادان ملک گیلان بود بروزگار کیخسرو، و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاه نامه آورده است و ملک گیلان ازیشان بجدان تو یادگار بماند و جده تو، مادرم، دختر ملک زاده المرزبان بن رستم بن شروین بود که مصنف مرزبان نامه است سیزدهم پدرش کابوس بن قباد بود، برادر ملک انوشروان عادل، و مادر تو فرزند ملک غازی محمودبن ناصرالدین بود و جده من فرزند ملک پیروزان ملک دیلمان بود. پس این پسر هوشیار باش و قدر و قیمت نژاد خود بشناس وز کم بودگان مباش؛ هر چند من نشان خوبی و روز بهی اندر تو همی بینم این گفتار بر شرط تکثر واجب دیدم.

آگاه باش پسر که روز رفتن من نزدیکست و آمدن تو بر اثر من زود باشد چه امروز تا درین سرای سپنجی باید که پر کار باشی و زادی و پرورشی را که سرای جاودان را شاید برداری و سرای جاودانی برتر از سرای سپنجی است و زاد او این سرای باید جست که این جهان چون کشت زاریست که ازو کاری و ازو دروی از بد و نیک؛ و کس دروده خویش در کشت زار نخورد بلکه در آبادانی خورد و آبادانی این سرای سرای باقیست. و نیک مردان درین سرای همت شیران دارند و بدمردان همت سگان و سگ همانجا که نخجیر گیرد بخورد و شیر چون بگیرد بجای دیگر خورد. و نخجیرگاه تو این سرای سپنجی است و نخجیر تو دانش و نیکیست. پس نخجیر ایدرکن تا وقت خوردن بسرای باقی آسان توانی خوردن که طریق سزای ما بندگان طاعت خدایست عزوجل. و مانند آن کس که راه خدای تعالی جوید و طاعت خدای تعالی جوید چون آتشی بود که هر چند سرنگونش کنی برتری و فزونی جوید، و مانند آن کس که از راه خدای تعالی و طاعت او دور باشد چون آبی بود که هر چند بالاش دهی فروتری و نگونی جوید؛ پس بر خویشتن واجب دان شناختن ر اه ایزد تعالی، «والله ولی التوفیق» .

معرفی قابوس ابن وشمگیر:

زیاریان خاندانی بودند که از آخرین سالهای دهه دوم قرن چهارم هجری تا واپسین سالهای دهه هشتم قر ن پنجم هجری در شمال ایران یعنی در نواحی گرگان، طبر ستان (مازندران امروزی) گیلان، دیلمستان، رویان، قومس (ناحیه وسیعی در دامنه کوههای طبرستان در بین ری نیشابور شامل شهرهای دامغان، شاهرود، بسطام و سمنان) و ری و جبال سلطنت و امارت داشته اند.
فرمانروائی این سلسله از مرداویج بن زیار شروع و ظاهراً به امارت و حکومت گیلانشاه فرزند عنصرالمعالی خاتمه می یابد. این خاندان محلی که بروزگار حکومت غزنویان بر ایران از طریق وصلت با خاندان غزنوی حکومت خویش را از خطر زوال و نابودی مصون داشته بودند، در دوران سلطنت سلجوقیان بتدریج قدرت خویش را از دست داده و سرانجام هنگامی که فقط در بخشی از گرگان و طبرستان امارت داشتند با مرگ گیلانشاه آخرین بازمانده این سلسله ستاره بخت و دولت آنها به افول گرائید.
دو تن از امیران این سلسله داماد سلطان محمود غزنوی بودند. یکی منوچهر و دیگری همین عنصرالمعالی کیکاو (نویسنده قابوس نامه).

چنانکه از متن کتاب برمی آید کیکاس مدتی دراز از زندگی خویش را خارج از قلمرو حکومتی سپری نمود. هشت سال در دربار سلطان مودود غزنوی، مدتی را در هندوستان و سرحدات روم، چند سالی را در گنجه نزد امیر ابوالسوار شاوور بن فضل، پادشاه شدادی ( 422-459 هجری) و مدت زمانی را در سفر حج گذراند همین سفرهای طولانی و دور بودن از دستگاه حکومت و فرمانروائی عده ای از پژوهشگران را معتقد ساخته که اصولاً او حکومت و امارتی نداشته است. اما با امعان نظر به قراین دیگری که در قابوسنامه هست بطلان این نظریه اثبات و محقق می شود که این امیر زیاری در گرگان و طبرستان حکومتی محدود داشته ولی بلحاظ توسعه نفوذ آل باوند در شمال ایران و استقرار حکومت سلجوقیان در ایران دیگر برای او و فرزندش گیلانشاه سلطنت و حکومتی آنچنان که سایر خاندانش از آن برخوردار بوده اند باقی نمانده بوده است.

تاریخ وفات او را ابن اسفندیار کاتب، صاحب تاریخ طبرستان و هم بتبع از او میرسید ظهیرالدین مرعشی در تاریخ طبرستان و رویان مازندران 462 هجری نوشته اند که بهیچوجه صحیح نیست و با تاریخ شروع تألیف «قابوس نامه» سنه خمس و سبعین و اربع مأة (سال 475 هجری) که بصراحت در نسخ خطی کتاب قید گردیده تطبیق نمی کند. از سوی دیگر رأی و نظر محققانی چون دکتر امین عبدالمجید بدوی که تاریخ 475 را محرف 457 هجری دانسته اند حدس و گمانی بیش نیست و تاکنون مهر تأییدی بر آن نخورده است. با این توضیحات تحقیقاً می توان گفت که عنصرالمعالی حتی چند سالی بعد از پایان نگارش کتاب خویش در قید حیات بوده و سپس دنیای ف انی را وداع گفته است.

سیمای عنصرالمعالی در قابوس نامه- در آینه شفاف و پاکیزه نامه ارجمندش از او سیمای مرد پخته و کامل، مجرب و کارآزموده و سرد و گرم روزگار چشیده ای ظاهر می شود که بعنوان آموزگاری بزرگ هر چند در کسوت امیری ادیب، شاعری دردمند، سخنوری توانا، دانشمندی فرزانه، جامعه شناسی آگاه، سیاستمداری واقع بین، مصلحی دوراندیش، قاضی ای دادگر، فقیهی متفقه، طبیبی حاذق، منجمی دانا، بازرگانی منصف، کشاورزی پرکار، جوانمردی کریم، عارفی خداجوی، جنگاوری شجاع، سپهسالاری رئوف، پندآموزی صادق، یاوری همدل، دوستی مشفق، پدری مهربان، و حتی رندی هوشمند و....
به فرزندش گیلانشاه و همه فرزندان این مرز و بوم علی الدوام، درس تقوی پرهیزکاری، خداشناسی و دین باوری، ادای فرایض و واجبات اسلامی، احترام خاص و شایسته نسبت به پدر و مادر، آموختن دانش و فرهنگ، چگونگی انتخاب همسر و آئین همسرداری، شیوه تعلیم و تربیت فرزندان اعم از دختر یا پسر و رعایت حقوق آنان، محترم شمردن حق همسایه، فضیلت عدالت و دادگری، ارزش روحیه اعتدال و میانه روی، پرهیز از اسراف و تبذیر، طریق بدست آوردن رزق و روزی حلال، وفای بعهد و امانت داری، راه و رسم برخورداری از نیروی شباب و جوانی، بکار بستن تجربیات پیری و سالخوردگی، رعایت سلامت جسم و بهداشت روحی و روانی، آداب خوردن و آشامیدن، آماده سازی و ورزیدگی تن و بدن و روی آوردن به ورزشهائی چون اسب سواری، چوگان بازی و شناگری، شیوه مهمانی رفتن و مهمانی کردن، طرز شوخی و مطایبت، نحوه جنگیدن و کارزار کردن و قهرمان میدان نبرد بودن، آئین دوست یابی و اندیشه کردن از دشمن، طریق فتوت و جوانمردی، حرفه ها و پیشه های گوناگون را آموختن، چگونگی تحصیل فقه و قضا و فن سخنوری، نحوه اشنائی با اصول علم تجارت و بازرگانی، زراعت و آبیاری و دانش پزشکی و نجوم و هندسه و هنر شعر و شاعری و نویسندگی و شکوفا ساختن خلاقیتهای هنری، شرایط وزیری و رسم سپهسالاری...

خلاصه همه چیز و همه فرهنگ زندگی را می آموزد که اطاله کلام درخصوص هر یک از موضوعات ذکر شده از حوصله این مقلل خارج می باشد.
عنصرالمعالی از آن چهره های حکیم و اندیشمند، فروتن و وزین، معتدل و میانه رو، و دوست داشتنی و نادری است که همیشه مصاحبت با آنان برایم مغتنم بوده است. حتی از همان دوران صباوت و کودکی همواره در مقابل عظمت و بزرگی آنها سرتعظیم فرود آورده و راهنمائیها، هدایتگریها و نصایح زندگی سازشان را بگوش جان شنوده ام. از آموخته های آنان درس گرفته و در زندگی بکار بسته ام.
دو دیگر شخصیت استثنائی و کم نظیر اوست در تاریخ ادبی ایران. در طول این یازده قرنی که از گسترش زبان و ادب پارسی دری می گذرد هرگز سابقه نداشته که پادشاه یا امیری بچنان درجه ای از دانش و فرزانگی رسیده باشد که شاهکاری چنین خلق کرده و به فرهنگ و تمدن ایران اسلامی تقدیم نموده باشد که در آن همه علوم و فنون و معارف و آداب و عادات و عقاید نیک عصر خویش را به بهترین صورت ممکن به آیندگان تعلیم داده باشد.

چنین انتظاری از امرا و پادشاهانی که پیوسته در فرهنگ سیاسی ایران زمین نام آنها مرادف با ظلم و جور، فساد و تباهی، سفاکی و خون ریزی، عیاشی و خوشگذر انی است کاری محال بوده است.
اما کتاب او یکی از زیباترین، شیواترین، سلیس ترین، و آموزنده ترین آثار منثور فارسی در قرن پنجم هجری است. در اهمیت و معروفیت و درجه اشتهار این کتاب همین بس که مطالب نغز و دلکش و روحپرور آن بنوشته شادروان استاد سعید نفیسی مورد توجه و اقتباس بسیاری از نویسندگان و شاعران در سده های متمادی واقع شده است. سنائی غزنوی در مثنویهای حدیقة الحقیقه و الهی نامه، نورالدین محمدبن محمد عوفی بخاری ادیب و نویسنده معروف اواحر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری در جوامع الحکایات و لوامع الروایات، قاضی احمد غفاری در تاریخ نگارستان، محمد حبله رودی در جامع التمثیل، فزونی استرآبادی در بحیره، افضل الدین ابوحامد احمدبن حامد کرمانی در عقدالعلی فی موقف الاعلی، ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان، سعدالدین کافی در قصیده خود، امیر خسرو دهلوی در مثنوی مطلع الانوار، عبدالرحمن جامی در مثنوی سلسلة الذهب، مجدالدین محمدالحسینی مجدی در زینة المجالس و محمد باقر معرو.ف به محقق سبزواری در روضة الانوار بسیاری از حکایات و داستانها و مضامین آن را نقل کرده اند.

این کتاب بارها و بارها در ایران و خارج از ایران چاپ و منتشر شده ولی نکته شایان توجه اینکه «قابوس نامه» حوزه های قلمرو زبان فارسی را درنوردیده و تاکنون بزبانهای ترکی، آلمانی، فرانسه، انگلیسی، روسی، عربی و ژاپنی ترجمه شده است.
وجه تسمیه کتاب به «قابوس نامه» دقیقاً معلوم نیست چرا که نویسنده خود در مقدمه کتاب از آن بعنوان «جمع کننده این کتاب پندها الامیر عنصرالمعالی کیکاوس... با فرزند خویش گیلانشاه» یاد می کند، و عوفی در جوامع الحکایات از این کتاب بعنوان نصایحی که کیکاوس بفرزند خویش نموده سخن بمیان می آورد.


نظرات 1 + ارسال نظر

با سلام
از درج لینک وبلاگ اینجانب در لیست پیوندهای وبلاگتان سپاسگزارم.
امیدوارم فرصتی پیش بیاد و شما بتونین بازدیدی از خوزستان زیبا داشته باشید.

سلام
وظیفه مانشر فرهنگ گردشگریه
بنده هم امیدوارم بتونیم روزی میزبان شما عزیزان در گلستان باشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد